💔 برکه دختری با دنیای خاکستری و مبتلا به کوررنگی مطلق است.
🔒 او در شرایطی بسیار سخت و پر از چالش زندگی میکند و بهجای خواهرش که از دنیا رفته، مجبور به ادامه زندگی میشود.
🌧 آبان، مردی که به تازگی همسرش را از دست داده، دل به دختری با چشمان آبی میبازد.
⚡ رابطهای که بین برکه و آبان شکل میگیرد، پر از پیچیدگیها و احساساتی است که نمیتوانند از آن فرار کنند.
🔐 آیا برکه میتواند با دنیای خاکستری خود کنار بیاید و رابطهای که با آبان آغاز کرده، به سرانجامی خوب برساند؟
🔐 آیا عشق در چنین شرایطی میتواند به چیزی غیر از یک پیچیدگی تبدیل شود؟
مامانم شونههامو تکون داد و صدام میزد:
– آنی؟ آنی؟
– هووم.
– هووم چیه؟ پاشو ببینم! مگه نمیخوای بری خیاطی؟
با شنیدن اسم خیاطی چشمامو باز کردم و سیخ نشستم و گفتم:
– ساعت چنده؟
– هشت و نیم.
– وای مامان چرا بیدارم نکردی؟
بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون. مامانم پشت سرم اومد و گفت:
– خودمم تازه بیدار شدم. تا تو دست و صورتتو بشوری، صبحونه رو حاضر میکنم.
در جلد اول تا جایی خوندیم