رمان "بهار ماندگار" داستان سرگرد علی پارسا است که به اجبار خانواده‌اش مجبور به ازدواج با دختر دوست پدرش می‌شود. علی پارسا هیچ رضایت و میلی به این ازدواج ندارد و با فشار خانواده‌اش تن به این تصمیم می‌دهد. اما زمانی که ترنج عظیمی، نامزد علی، توسط باندی به نام اکس ای کی ربوده می‌شود، تمام زندگی علی و ترنج دچار تغییرات بزرگ می‌شود. در این شرایط، علی باید با موانع مختلف روبرو شود تا بتواند نامزدش را نجات دهد و در این مسیر، احساسات و روابط پیچیده‌تری میان آنها شکل می‌گیرد.

"تا تباهی" داستانی است از زندگی افرادی که درگیر پستی و بلندی‌های روزگار هستند. این رمان درباره لحظات حساس و مهم زندگی آدم‌هایی است که در آستانه رسیدن به اوج هستند، اما اگر نتوانند به آن برسند، ممکن است به پایین‌ترین نقطه سقوط کنند. داستان بر حول شخصیت‌هایی می‌چرخد که درگیر این انتخاب‌اند؛ آیا می‌توانند قله‌های زندگی‌شان را فتح کنند یا در دره‌های تباهی سقوط می‌کنند؟ این رمان از واقعیت یک پرونده پلیسی الهام گرفته شده است و در کنار روایت‌های پلیسی، جنبه‌های عاشقانه‌ای نیز در آن وجود دارد.

"قایق کاغذی" داستان دختر جوانی به نام اوینا است که پس از خودکشی خواهرش، دچار سردرگمی و پرسش‌های زیادی در مورد علت مرگ خواهرش می‌شود. اوینا نمی‌تواند بپذیرد که خواهرش خودکشی کرده باشد و به دنبال حقیقت می‌رود. برای یافتن پاسخ‌ها، او به کردستان، ولایت پدری خانواده‌اش سفر می‌کند، جایی که در آنجا با پسری آشنا می‌شود که ارتباطات پیچیده‌ای با مرگ خواهرش دارد. این رمان پر از رمز و راز، احساسات و طنز است و داستان عاشقانه‌ای را در دل یک ماجرای پلیسی و پیچیده روایت می‌کند

"تاریکی روز" داستان لنا است که یک خبرنگار حرفه‌ای است و در حال تحقیق در مورد یک قاتل سریالی است. یک شب، در حالی که برای پیگیری اخبار می‌رود، اتفاقی شاهد یکی از قتل‌ها می‌شود. اما ماجرا زمانی پیچیده‌تر می‌شود که قاتل او را می‌دزدد. در این رمان هیجانی و پلیسی، لنا در دنیایی پر از ترس و رمز و راز گرفتار می‌شود و باید راهی برای فرار از قاتل پیدا کند، در حالی که به تدریج احساسات و داستان‌های پیچیده‌تری در پس این ماجرا نمایان می‌شود.

محراب نیک‌آئین، سرگردی خشن و بی‌رحم، سال‌ها پیش دختری را که عشقش را به او اعتراف کرده بود، ترک می‌کند؛ چراکه معتقد بود این تنها راه نجات او از زندگی پرخطرش است. اما حالا، پس از سال‌ها، همان دختر را در جریان یکی از مأموریت‌هایش می‌بیند؛ این بار به‌عنوان نفوذی در دنیای خطرناک او. این دیدار دوباره محراب و رویارویی با گذشته، رازها و احساسات جدیدی را آشکار می‌کند. آیا عشق آن‌ها در میان خطرات و معماهای اطرافشان دوباره زنده خواهد شد؟

داستان فرشته من روایتگر زندگی دختری به نام فرشته است که در اوج جوانی، درگیر مشکلات بزرگی می‌شود. خانواده او، به‌ویژه نامادری‌اش، قصد دارند به‌خاطر طمع پول، او را مجبور به ازدواج با یک پیرمرد ثروتمند کنند. فرشته، که تنها ۲۰ سال سن دارد و رویای زندگی بهتری را در سر می‌پروراند، تصمیم می‌گیرد با کمک دوستش، شب عروسی و پیش از وقوع عقد، از خانه فرار کند. این تصمیم جسورانه، مسیر زندگی فرشته را به‌طور کامل تغییر می‌دهد و او را وارد دنیایی پر از چالش‌ها، معماها و حتی عشق می‌کند. آیا فرشته می‌تواند از سرنوشت تلخ خود فرار کند و زندگی جدیدی بسازد؟

حامین، بادیگارد جذاب و سرسختی است که برخلاف میلش مجبور می‌شود از دختری تخس و بی‌پروا که دختر رئیس یک باند مافیاست، محافظت کند. این دختر که سال‌ها در خارج از ایران زندگی کرده، کوچک‌ترین آشنایی با باورها و اعتقادات محکم حامین ندارد. او دائماً در زندگی حامین دخالت می‌کند، حتی تا جایی پیش می‌رود که بی‌اجازه وارد حمام او می‌شود! این دختر مدام حامین را اذیت می‌کند و رفتارهایش چالش‌های بزرگی را برای این مرد خشن و مغرور به همراه دارد. اما اوضاع زمانی عجیب‌تر می‌شود که این دو، برای چند روز در یک کلبه زندانی می‌شوند و اتفاقاتی بین آن‌ها رخ می‌دهد که کاملاً غیرقابل‌باور است. آیا این حوادث باعث تغییراتی در نگاه آن‌ها به یکدیگر خواهد شد؟

رز و بهراد، دو شخصیت کاملاً متضاد، در جریان یک مأموریت به ناچار در یک خانه حبس می‌شوند. بهراد که پسری مذهبی و پایبند به اصول اخلاقی است، مجبور می‌شود برای حفظ حرمت‌ها، رز را صیغه کند. رز، دختری بی‌قید و آزاد، تنها برای انجام مأموریت با این شرایط کنار می‌آید. اما این صیغه موقت، سرآغاز ماجراهایی است که به‌مرور رابطه این دو را پیچیده‌تر و احساسی‌تر می‌کند. آیا این نزدیکی، عشق را بین این دو نفر ایجاد خواهد کرد؟

داستان درباره دختری به نام تارا است که در ۱۷ سالگی، پدر خلافکارش در درگیری با پلیس کشته می‌شود. پس از این اتفاق، رئیس باند قاچاق تصمیم می‌گیرد تارا را به فردی هوس‌باز بفروشد. اما پسر مغرور و خشن رئیس، که دیوانه‌وار عاشق تارا است، اجازه نمی‌دهد این اتفاق بیفتد و او را پیش خودش نگه می‌دارد. هفت سال از این ماجرا می‌گذرد. اراد، مردی یخی و مغرور، همچنان عاشق تارا است، اما غرورش مانع از ابراز عشقش می‌شود و محبت‌هایش را پنهانی نشان می‌دهد. در این میان، تارا با چند برخورد اتفاقی با دانیال، پلیسی غیرتی و شوخ‌طبع، آشنا می‌شود و کم‌کم دل به او می‌بازد. درست زمانی که تارا به عشقش نسبت به دانیال اعتراف می‌کند، متوجه می‌شود که دانیال پلیس است و...

ریموت را زده و سوار ماشین می‌شوم و آهسته در را می‌بندم. بر خلاف من، فرناز در را طوری می‌کوبد که انگار با درِ بخت‌برگشته دشمنی دارد. نگاهم را با سرزنش به او می‌دوزم و فرناز با خنده‌ای بی‌خیال می‌گوید: ـ ببخشید... از دستم در رفت جون تو! با لحنی طعنه‌آمیز پاسخ می‌دهم: ـ نمی‌دونم چرا این از دستت همیشه در می‌ره. فرناز عرق روی پیشانی‌اش را پاک می‌کند و با گلایه ادامه می‌دهد: ـ اوففف... کشتی ما رو با این لگنت!