دانلود رمان همین گوشه از آسمان به قلم لیلا نوروزی با لینک مستقیم
مشخصات رمان همین گوشه از آسمان:
رمان همین گوشه از آسمان نوشته لیلا نوروزی داستانی عاشقانه است که در قالب روایتهایی از زندگی یک زن، چالشها و انتخابهای دشوار او در زندگی خانوادگی و اجتماعی پرداخته شده است. شخصیت اصلی این رمان به نام روشنا با مشکلات متعددی روبرو است که به طور عمیق به مسائل درون فردی و روابط انسانی اشاره دارد.
در این رمان، داستان زندگی روشنا و تلاشهای او برای حفظ تعادل در زندگی شخصی و اجتماعی به تصویر کشیده میشود. اتفاقات، احساسات و بحرانهای درونی شخصیت اصلی و روابط پیچیدهاش با اطرافیان، موجب میشود که داستان به شدت درگیرکننده و تأثیرگذار باشد.
در رمان همین گوشه از آسمان، شخصیت اصلی به نام روشنا در وضعیت پیچیدهای از زندگی خود قرار دارد. از یک سو با فشارهای خانواده و مسئولیتهای زیاد روبرو است و از سوی دیگر در تلاش است تا استقلال و آرامش خود را پیدا کند. مشکلات مالی، خانوادگی و عاطفی بر دوش او سنگینی میکند و او تلاش میکند تا با پذیرش واقعیتهای زندگی، به مسیر خود ادامه دهد.
در این رمان، نگاههای عمیق به روابط انسانی و کشمکشهای درونی شخصیتها مطرح میشود. بهویژه، پرسشهایی در مورد قدرت انتخاب فردی، استقلال و تاثیر تصمیمات بر زندگی افراد مطرح است.
به ساعت نگاه کردم دیرم شده بود. نتیجهی ساعتها شب بیداری و نقاشی کشیدن من.
پنج شنبه بود. یکی از آن پنج شنبهها که خلف وعده کرده بود و به رسم عادت چند سالهام روز آرامش و استراحت نبود.
کلی کار داشتم. اول باید میرفتم خانه مادری، بابا نبود و قرار بود یکی از برق کارها بیاید و روشنایی کارگاه را زیاد کند.
بعد باید طاهر را میدیدم لیست کوچکی از لوازم ضروریتر را به او داده بودم تا برایم تهیه کند هنوز جرئت بدهکار کردن خودم را نداشتم.
هر چند که میدانستم به هر شکلی مجبور به این کار خواهم شد. من نه آنقدر که باید موجودی داشتم و نه کسی را داشتم که کمکم کند.
از خانه که بیرون رفتم نارین تماس گرفت. دوری از نارین هم عادت شده بود.
مثل همه چیزهایی که یک روز فکر میکنیم با نبودنشان زندگی متوقف خواهد شد و نمیشود.
با قدمهای تند از حاشیهی پارک راه میافتم امواج صدای نارین در گوشم میپیچد:
- دیگه هر زندگیای به سختیهایی داره روشنا!
- اینکه من مانع نرمال زندگی کردنشونم فقط مشکل من نیست.
- میفهمم. ولی تو مطمئنی اگه بتونی از پس خودت بربیای پدرت اجازه میده مستقل زندگی کنی؟
مطمئن بودم؟ نه!
نگاهی به ردیف کاجهای پارک انداختم که جهان آن سو را در آغوش کشیده بودند.
صدای دور همخوانی از همین فاصله شنیده میشد. چند وقت بود که حتی فرصت قدم زدن در پارک را پیدا نکرده بودم.
چه رسیده به شنیدن صدای آوازه خوان پنج شنبههایش را.
قدمهایام لحظهای کند شد و بعد با یادآوری ساعت و آمدن برقکار دوباره به آن شتاب دادم…
با نصب اپلیکیشن نودهشتیا روی تلفن همراه خود، میتوانید به هزاران رمان آنلاین و آفلاین دسترسی داشته باشید و در هر زمان و مکانی مطالعه کنید. این اپلیکیشن به شما این امکان را میدهد که از دنیای بزرگ رمانها لذت ببرید و تجربهای بینظیر از خواندن کتابهای مورد علاقهتان داشته باشید.
اگر شما نویسنده رمان همین گوشه از آسمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید، میتوانید از طریق درخواست حذف، رمان خود را از سایت نودهشتیا حذف کنید.
دانلود رمان همین گوشه از آسمان... نور از شیار پرده افتاده بود پشت پلکهایم. خوابم کال مانده بود. درست مثل چند شب قبل. روی پهلو چرخیدم و چشم بازکردم. صورت مادری با فاصلهی کمی از من روی بالش آرام گرفته بود. چشم هایش بسته بود و لب هایش میلرزید. نفسش بوی ماندگی میداد. بوی دهانی بدون دندان. به کندی روی تشک نشستم. موهایم را روی شانه جمع کردم و چشم دوختم به حرکت کرخت عقربه های ساعت که انگار یک جهان روی شانه شان سنگینی میکرد…
[…] […]
[…] […]